وای باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی
نقش تو را خوهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می زند موج نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
وندایی که به من می گوید گرچه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است .....
نوشته شده توسط حسنی
هوووووووووم!
شاید، جایی دیگر!
سلام پسر خوب خیلی دیر دیر آپ می کنی!
توقع بیشتری ازت دارم
سلام داداش
شرمندتم بلد نیستم یعنی تا حالا دنبالش نبودم که بخوام اینکار رو بکنم
حالا که گفتین باید برم دنبالش یاد بگیرم!!!
سلام من شکیبا هستم اولا که من هنوز دانش آموزهم و امسال هم برای کنکور دادن آماده ام دوما من به ازدواج فکر نمیکنم سوما شعر های تو اصلا به درد من نمیخورد
میتونی در وبلاگم هر چقدر که دوست داشتی نظر بدی
عالی بود . من این شعر رو خیلی دوست دارم مرسی.
سلام مرسی سر زدی باید بگم قبلا وبلاگ من شاد ترین وبلاگ ها بود ولی وقتی عزیزترین کسم رفت با خودش شادی خنده هامم برد
سلام دوست من
زحمت کشیدی نظر دادی ممنونم.
تو کویرا ماهی می گیری حسن؟
خیلی بلایی، خیلی ناقلایی حسن!
چه بارون قشنگی!
کاش مث بارون بودم و می تونستم رو سر همه ببارم.
خدا نکنه که مرده باشه نفسای منو اون به هم وصله اگه حتی یک لحظه نباشه منم نیستم فقط ما ۲تارو بدون اینکه خودمون بخوایم خانواده هامون از هم جدا کردن .راستی مهمون افتخاری لینک دونی من شدی
ممنون لطف کردین
سلام
من این شعر حمید مصدق رو خیلی دوست دارم مرسی
سلام ممنونم که سر زدید.
موفق باشید.
خواش میشه قابل نداشت!
khaily khob boood