این حسین کیست که عــالم همه دیوانه ی اوســت
این چه شمعیست که جان ها همه پروانه ی اوست
بر می گردم خیلی زود.
سلام
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قســم خـــدا را
به خدا که در دو عالــم اثر از فنــا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بیاری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابواعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
شعر رو توی نظرات پست قبل هم گذاشتم برای کپی کردن!
التماس دعا پسرک
وای باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی
نقش تو را خوهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می زند موج نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
وندایی که به من می گوید گرچه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است .....
در میان من وتو فاصله هاست
گاه می اندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی بخشش دارند
که مرا زندگانی بخشی
چشم های تو به من آرامش می بخشد
وتو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر
در تنی دیگر هست
میتوانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی
روی تو را کاشکی میدیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
وتکان دادن سر را که عجیب
عاقبت مرد !!افسوس
کاشکی میدیدم
من به خود می گویم
چه کسی باور کرد جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد
با من اکنون چه نشستن ها خاموشی ها
با تو اکنون چه فراموشی هاست
چه کسی می خواهد
من و تو
ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم تنهایم
تو اگر ما نشوی خوشتنی......
وای باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی
نقش تو را خوهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می زند موج نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
وندایی که به من می گوید گرچه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است .....
نوشته شده توسط حسنی