)(((;) ماهی گیر کویر (;)))(

آموزش.داستان.طنز.دست نوشته

)(((;) ماهی گیر کویر (;)))(

آموزش.داستان.طنز.دست نوشته

دستمال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست

یک ازطلای خود را حراج کن

عاشقم با من ازدواج کنان

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمال کاغذی!!

تو چقدر خوش خیالی کاغذی!!

توی ازدواج ما تو مچاله می شوی

چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی

پس برو و بی خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط دستمال باش

دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگر سوی ظزف آشغال

پاک بود و عاشق و زلال بود

او با تمام دستمال کاغذی ها فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه ای اشک داشت!

 

از این دستمال ها کمه فقط تو باید پیداشون کنی!(اگه پیدا کردی برای ما هم بزار کنار.)

راستی مواظب باش از این اشک ها پیدا نکنی که تعدادشون خیلی زیاده!